آغاز در هیچ
در طلب خویش اگر راه به «هیچ» افتادی
غم مخور، گمشده آنجاست که با پیدا شدن آغاز می شود
نگاهت را بر خاک زمان زخمی، نگه دار
هر زخم، چراغی است در مسیرت که روشن و باز می شود
هر سایهای که بر راهت افتد، گذر کن
که راه حقیقت، از دل تاریکی نورپرداز میشود
گامهایت را بشمار، هر قدم تو
خود تو را بازمیسازد و با آهنگ «هیچ» دلنواز می شود
هر آهنگی که در دل تو بیداد کند
نغمهای است که «هیچ» را به همراه خود هم آواز می شود
در سکوت شب، گوش کن به صدای درون
هر نفس تو، ندایی است که در دل به راز و نیاز میشود
سکوت بر لب مهر و قفل بر دل زده
گشوده می شود بهشتی که کلید آن نماز می شود
و وقتی به پایان نرسیدی بدان که پایان
خود آغاز دیگری است و «هیچ»، با تو اعجاز می شود