سلوک جاودان

سلوک جاودان

جان به سویت پر زد و افتاد در پیمانه‌ات
عقل گم شد در غبار جلوه‌ی مستانه‌ات

سینه‌ام آتش‌کده شد از نسیم نام تو
می‌تپد دل با نوای نغمه‌ی جانانه‌ات

آسمان در چشم من، آیینه‌ی روی تو شد
تا نظر کردی به شمع، دیدم شدم پروانه‌ات

ساقی چشم تو چون باده دهد از جان و جام
مست‌تر گردند ز مِی، میکده بی‌فرمانه‌ات

هر که را دیدم در این دنیا، نشان از تو نداشت
من ولی سرگشته‌ام در جست‌وجوی خانه‌ات

از خودم، از سایه‌ام، حتی ز دنیا دل بریدم
تا شوم خاموش در یک شب میان شانه‌ات

نیستی، اما تو را هر لحظه می‌جویم هنوز
در سکوتِ بی‌نفس، مانده‌ست پژواک نغمه‌ات