اشک بیتا
اشک از سر عشق، به تمنا زده است
دل برای نفس تازه، به دریا زده است
هر که از سایهی تردید رها شد، آرام
به هوای نفس روشن، به معنا زده است
در نگاه تو درخشیدن پیداست
چشم من بر تب آن برق، به تماشا زده است
خندهات بغض مرا شست، و جهان خندید
موج لبخند تو بر ساحلِ رویا زده است
با تو شبرنگترین لحظه، سحر میگردد
ماه احساس در دلها به ما جا زده است
در دعایی که ز لبهای تو برخاسته بود
روح من از ته دل، بوسه به یغما زده است
بگذار اشک ببارد که همین گریهی ناب
با عشق بر این خسته دل، به شفا زده است
من و تو در دل تکرار یکی میمانیم
که به لبخند و نفس، دل به همتا زده است.