پروانه وار در شعله عشق

پروانه وار در شعله عشق

نامت را نوشتم،
بر پیشانیِ شب‌های بی‌پایان
که ماه هر شب از بوی تو طلوع کند
و مهتاب نقره پاش زمین است.

چشمانت، مسیر کهکشانی بود
که مرا از خودم ربود
و در آغوشت پناه داد.

در آستانه‌ی هر بوسه
دلم به هزار زبان

بی‌صدا اعتراف می‌کرد
که بی‌تو، جهان تکرار خستگی‌ است.

من آن مسافرم
که در ایستگاه نگاهت
تمام قطارها را از یاد برد
و در همان لحظه
به مقصد رسید

می‌دانم، روزی این عشق
شبیه پروانه‌ای خواهد شد
که بال‌هایش را به شعله‌ها می‌سپارد
اما چه باک...
اگر سوختن، سهم من باشد
و ماندن، سهم تو.