روشنی در تاریکی
چیزی در من شکست
اما صدا نکرد...
مثل درختی
که شبانه فرو میریزد
در دل جنگلی که خواب است.
مدتی طول کشید
تا بفهمم
این فرو ریختن
آغازِ ریشهدواندنِ دوباره بود.
من افتادم با تبری که بر تنم زدی
من ریشه در خاکم
زمین با من مهربان بود.
زیرم سبز شد،
نور خزید از لای ترومای* دلم چون کینتسوگی**
و روزی رسید
که باز
از شانهام پرندهای پر کشید...
حالا دیگر
نمینویسم تا کسی بخواند
مینویسم
تا خودم یادم نرود:
روزی
از دل همین خاکستر
روشن شدم.
*زخم های روحی اشاره به شعر مولانا دارد.زخم جایی است که نور وارد شما می شود.
** هنر ژاپنی اتصال و چسباندن ظروف شکسته با پودر طلا