عشق بی نام

عشقِ بی نام

دل‌خسته از تکرار شب‌های سرد
در سوگ رویا، سایه‌ای تنها شد

هر برگ شعرش شعله زد بر خیال
در خلوتی خاموش، آتش‌زا شد

عطر نفس‌هایش به بادِ سحر
افسانه‌ای در قصه‌ چو رعنا شد

اما صدای پای او در سکوت
تاریخِ بغضی مانده در دنیا شد

خورشید از چشمش فرو افتاد
شب‌زنده‌دار اشکِ یک رویا شد

با هر نفس آوارگی می‌چشید
چون بادیه همزادِ او همتا شد

نامش نمی‌ماند به دیوارِ خاک
بی‌نام و بی‌مرز چون دریا شد

یک جرعه از لیلای گم‌نامی‌اش
در جام هر عاشق یک تمنّا شد

در نور حق گم شد، نه لیلی بماند
آن عشقِ بی‌نام، جلوه‌ی یکتا شد