مُهر بر لب

مُهر بر لب

ما مُهر به لب‌ها زدیم
نه از بی‌حرفی، که از پر بودن…

آن‌قدر پر از درد، که اگر می‌گفتیم،
دیگر کسی نمی‌ماند، تا بشنود.

ساکت ماندیم،
در دلِ زمینی که بغض کرده بود
در دلِ آسمانی که نگاه نمی‌کرد

و شاید این سکوت،
آبرومندترین گریه‌ی ما بود.

اما سکوت هم تا جایی دوام دارد،
مثل آبی که پشت سد
هزار سال صبر می‌کند،
و بعد، با یک ترکِ کوچک،
جهان را می‌شوید…

ما در خود فرو رفتیم،
تا بفهمیم آدمی،
گاهی باید بشکند تا از نو
معنا بگیرد.

از همین درونِ تاریک،
نور کوچکی طلوع کرد،
نه بزرگ، نه درخشان،
اما واقعی.

و ما، در امتداد همین نور
دوباره راه رفتیم،
حرف زدیم، و زندگی آرام‌آرام
از لابه‌لای سطرهای خاموش‌مان سر برداشت.