بندر اندوه
دریا گریست، آسمان خسته شد
بندر نشست، غصه پیوسته شد
شعله کشید از دلِ بیداد تنگ
فریادِ سنگ و صخره هم بسته شد
موجی ز خون دوید به دامانِ خاک
دود بر فرازِ خاطره انباشته شد
چشمِ امید در دلِ طوفان شکست
دل ها به داغ حادثه، شکسته شد
اما هنوز از دلِ خاکسترِ درد
روشن چراغی از دعا رسته شد
ما زندهایم، در دلِ این تاریکی
دل ها با نور خدا آراسته شد.